سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کشتی پهلو گرفته(بخش دوم)

سه شنبه 86 اردیبهشت 4 ساعت 7:3 عصر

خدایا این دو را از این پس به تو می سپارم و به مومنان صالحت.
تنها زبانی که در آن لحظه به کار می آمد اشک بود که بی وقفه می آمد و چون شمع آبمان می کرد.
علی،عمود استوار حیاتمان بر پا ایستاد و در عین حال که خود در طوفان این حادثه می لرزید دعا کرد:
خدا اجرتان را در مصیبت فقدان پیامبراتان زیاد کند خدای متعال رسول گرامیش را با خود برد.
فغان همه مان به آسمان بلند شد تو دائم می گفتی:
یا ابتاه ! یا ابتاه !
و ما فریاد می زدیم:
یا جداه! یا جداه!
و پدر که اسوه صبوری بود اشک می ریخت و زمزمه می کرد:
یا رسول الله ! یا خیر خلق الله!

پدر به غسل و حنوط و کفن مشغول شد،تو که می دانستی چه خورشیدی رفته است و چه ظلمتی در راه است،فقط گریه می کردی.و ما که سوز موذی سرمای بیرون از لای درهای بسته ، تن هایمان را می گزید و از وقایعی شوم خبرمان می داد،فغان و شیون می کردیم.
در خانه،پیکر مبارک برترین خلق جهان بر روی زمین بود و در بیرون خانه های و هوی جنگ قدرت بر آسمان.
و معلوم نبود آنچه بیشتر جگر تو را می سوزاند حادثه درون خانه بود یا حوادث بیرون خانه یا هر دو.
هر چه بود حق با تو بود در گریستن .آنچه پیامبر ، پدر و همه مومنان خالص از ابتدای تولد اسلام ،رشته بودید،در بیرون در پنبه می شد...
ولی نمی دانم اکنون در کدام مصیبت گریه کنم،در مصیبت غربت اسلام ؟ مظلومیت پدر؟ یا شهادت تو؟
این مرثیه تو در سوگ پیامبر هیچگاه از خاطرم نمی رود:
قل صبری وبان عنی عزائی
بعد فقدی لخاتم الانبیاء
عین یا عین اسکبی الدمع سحا
ویک لاتبخلی بفیض الدماء
یا رسول الله یا خیره الله
و کهف الایتام و الضعفا
لوتری المنبر الذی کنت تعلوه
علاه الظلام بعد الضیاء
یا الهی عجل وفاتی سریعا
قد بغضت الحیاه یا مولائی

و دعای فاطمه از امروز این دعا شد:

الهی! عجل وفاتی سریعا
پدر جان قبله و محراب پس از تو چه خواهد شد؟
بابا !
چه کسی به داد دختر عزیز مرده ات خواهد رسید ؟
پدر جان !
توانم رفته است،شکیبایی ام تمام شده است.
دشمن شاد شده ام پدر !
دشمن به شماتتم ایستاده است.
و رنج و اندوهی کشنده ،کمر به قتلم بسته است.
پدر جان !
یکه و تنها مانده ام و در کار خودم حیران و سرگردان.
پدر جان !
صدایم ته افتاده است و پشتم شکسته است و زندگی ام در هم ریخته است و روزگارم سیاه شده است.
پدر جان !
پس از تو در این وحشت فراگیر مونسی نمی یابم.
کسی نیست که گریه ام را آرام کند و یاور این ضعف و درماندگی ام شود.
پدر جان !
پس از تو قرآن محکم و مهبط جبرئیل و مکان میکائیل غریب شد.
پدر جان!
پس از تو زمانه میل به ادبار یافت ، دنیا دگرگون شد و درهای پشت سرم قفل شد.
پدر جان !
بعد از تو دنیا نفرت برانگیز است و تا نفسم قطع نشود ، گریه ام بر تو قطع نمی شود.
پدر جان !
نه شوق مرا نسبت به تو پایانی است و نه در فراق تو حزنم را انجامی.
پدر جان!
گذشت زمان و حائل خاک ،اندوهم را کم و کهنه نمی کند،هر لحظه زخم فراق تو تازه و غم دوری تو نو ، به خدا که قلب من عاشقی سر سخت است.
این غم غمی است که هر روز زیادتر می شود و هیچگاه از میان نمی رود.
این فاجعه همیشه بر من گران است و این گریه همیشه تازه است و آسایش برای همیشه رخت بر بسته است.
آن دلی که بتواند در عزا و مصیبت تو صبور باشد ، به حق دلی پر طاقت است.
پدر جان !
اندوه فراق تو تا قیامت خوراک من است.
پدر جان !
تو که رفتی انگار حلم و اغماض هم از وجود من روز شد.
پدر جان !
یتیمان و بیوه زنان پس از تو که را دارند؟
پدر جان !
این امت پس از تو تا قیامت به که دلخوش باشد؟
پدر جان !
بعد از تو ما درمانده شدیم.
پدرجان !
بعد از تو مردم از ما روی برگرداندند.
پدر جان !
ما بواسطه تو محترم بودیم در میان مردم نه اینچنین خوار و درمانده.
پدر جان !
چه اشکی است که در فراق تو ریخته نمی شود؟
و چه حزنی است که پس از تو استمرار نمی یابد؟
پدر جان !
بعد از تو کدام مژه با خواب آشنا می شود؟
تو بهار دین بودی و نور انبیاء.
در شگفتم که چرا کوه ها از غم تو از هم نمی پاشد و دریاها در خویش فرو نمی روند و زمین به لرزه در نمی آید.
پدر جان !
من اینک آماج تیرهای سنگین مصیبت شده ام.
مصیبتی که کم نبود ،کوچک نبود ،ساده نبود ،تحمل کردنی نبود.
مصیبت طاقت سوزی که آمد و آمد و در خانه مرا کوبید.
پدر جان !
مصیبتی که اشک فرشتگان خدا را درآورد.
و افلاک را از حرکت بازداشت.
پدر جان !
پس از تو منبرت را وحشت فرا گرفته است.
ومحرابت از مناجات تهی شده است.

الهی عجل وفاتی سریعا


نوشته شده توسط : غلام حسین

نظرات دیگران [ نظر]


کشتی پهلو گرفته(بخش اول)

دوشنبه 86 فروردین 27 ساعت 2:33 عصر
مادر!
آن روزها روزهای خوشی بود مادر.کسی آنروزها را ناخوش می انگارد که این روزها را ندیده باشد .
و غدیر برکه ای بود که پیامبر می خواست آتش های پیش بینی را با آن خاموش کند
.
و حجفه ، جایی بود که خدا می خواست به مردم بفهماند که دین بی رهبری معصوم ناقص است و اسلام بی ولایت علی اسلام نیست
.
وقتی پیامبر آشکار تاکید کرد
:
هر که دل به نبوت من سپرده است پس از من باید به ولایت علی بسپارد
.
هر که به دست من مسلمان شده است بداند که بعد از من اسلام در دست علی است
.
پرچم رهبری و ولایت از این پس به علی سپرده می شود
.
خداوند به او فرمود
:
اگر این را نگفته بودی پیام مرا به خلایق نرسانده بودی و نبوت را به پایان نبرده بودی
.
مادر آنروزها اگرچه سخت بود اما پدر بر بالای دستهای پیامبر بود و تو بر روی دیدگانش
.
اولین ابرهای تیره زمانی آشکار شد که پیامبر در بستر ارتحال افتاد
.
مسجد غرق ضجه شده بود و همه،عزیمت پیامبر راماتم گرفتند ، اما فردای آنروز هنوز پیامبر زنده بود که نماز را به ابوبکر اقتدا کردند
.
ابوبکر را گفته بودم با اسامه برود چرا اینجا مانده است؟

پیامبر می دانست که چرا باید او را روانه کند و هم می دانست که او چرا نرفته است؟برای چه مانده است.
عایشه به کرات آمده بود و گفته بود
:
اجازه بدهید پدرم ابوبکر به جای شما نماز بخواند
.
و چند بار هم حفصه را واسطه کرده بود و پیامبر هر بار نه گفته بود و دست آخر تشر زده بود
:
شما همانند زنان یوسف اید
.
علی جان بیا زیر بغل مرا بگیر و تا به مسجد ببر
.
پیامبر با آن حال نزار به مسجد درآمد ، ابوبکر را در میانه نماز به کنار زد و خود در محراب ایستاد ، نه، نتوانست بایستد، نشست و نماز را نشسته خواند
.
مادر
!
اولین ابرهای تیره فتنه زمانی آشکار شد که پیامبر در بستر بیماری افتاد
.
پیامبر فرمان داد
:
کاغذی بیاورید که رهنمای مکتوبی برایتان بگذارم تا پس از من گمراه نشوید

معلوم بود که پیامبر در چه مورد می خواهد سند بگذارد
عمر ممانعت کرد و کاش فقط ممانعت می کرد ، فریاد زد:
این مرد هذیان می گوید و کتاب خدا برای ما کافی است
.
پدرت را می گفت،جدمان را،پیامبر را
.
داغت تازه می شود اما این نسبت را به کسی می داد که وحی مطلق بود خدا درباره او تصریح کرده بود
:
پیامبر جز به زبان وحی سخن نمی گوید جز به دستور خدا حرف نمی زند و جز حرف خدا را منتقل نمی کند
.
پیامبر به شنیدن این حرف دلش شکست و اشک در چشمانش نشست ولی ماجرا را پی نگرفت
.
پنجه انکاری که می تواند حنجره وحی را بفشارد کاغذ را بهتر می تواند مچاله کند
.
مادر
!
مادر نگو که مصیبتی چون مصیبت تو نیست
.
قصه مصیبت من اگر در عاشورا به اوج می رسد اما از اینجا آغاز می شود
.
آن خطی که در عاشورا مقابل من قرار می گیرد آغاز انشعابش از اینجات
.
پیامبر در گوشت چیزی گفت که چون ابر بهاری گریستی و چیز دیگر گفت که چون غنچه سحری شکفته شدی
.
از خبر قطعی ارتحالش غم عالم بر دل تو نشست و خبر رفتن خودت دلت را تسکین بخشید
.
پس از پیامبر و تو اسلام دیگر قدرت بال گشودن نمی یابد
.
پیامبر با شنیدن آن نافرمانی دستور داد اتاق را خلوت کنند همه جز اهل بیت بروند
.
تو پدر ماندید ، من ، زینب ، حسن و ام کلثوم
.
به پدر فرمود:علی جان نزدیکتر بیا نزدیکتر
.
بعد دست تو و پدر را گرفت و بر سینه نهاد .انگار دستهای شما مرهم غمهای تمام عالم بود.خواست سخن بگوید اما گریه مجالش نداد
.
تو هم گریستی و پدر هم گریست و ما کودکان هم همه شیون کردیم
.
تو گفتی
:
ای رسول خدا!ای پدر!ای پیامبر!گریه ات قلبم را تکه تکه کرد
.
ای سرور و سالار انبیا.پس از تو با فرزندانت چه خواهند کرد؟چه ذلتی پس از تو بر ما فرود خواهد آمد؟

پس از تو چه کسی می تواند برای علی برادر و برای دین تو یاور باشد؟
وحی خدا پس از تو چه خواهد شد؟
و باز هم گریستی آنچنان که گریه شانه هایت را می لرزاند و لباس هایت را تر می کرد.
خود را بی اختیار بروی پدر انداختی و او را بی وقفه بوسیدی،انگار می خواستی پیش از رفتنش پیشترین یادگار بوسه را با خود داشته

باشی.
پدر هم بیتاب شده بود و ما کودکان نیز بی تاب تر
.
پیامبر دست تو را در دست پدر نهاد و به پدر گفت
:
برادرم!ابولحسن!این امانت خدا و رسول خداست در دست تو.این امانت را خوب حفظ کن .ای علی!والله که این دختر سالار زنان بهشت است
.
دستهای منزلت مریم کبری به پای اونمی رسد
.
علی جان سوگند به خدا من به این مقام و مرتبت نرسیدم مگر که آنچه برای خود از خدا خواستم برای او هم خواستم و خدا عنایت فرمود
.
علی جان
!
فاطمه هر چه بگوید کلام من است،کلام وحی است،کلام جبرئیل است
.
علی جان
!
رضای من و خدا و ملائک در گروی رضای فاطمه است
.
وای بر کسی که به دخترم فاطمه ستم کند ،

وای بر کسی که حرمت او را بشکند ،
وای بر کسی که حق او را ضایع کند.
و بعد به کرات سر و روی تو را بوسید و فرمود:پدرت فدای تو فاطمه جان
.
انگار پیامبر به روشنی می دید که چه بر سر دخترش می آید و با اهل بیتش چگونه رفتار می شود
.
نه فقط چشم و رو محاسن که ملحفه پیامبر نیز تماما از اشک تر شده بود
.
من و حسن بی تاب خود را روی پاهای پیامبر انداختیم و با اشک هایمان پاهایش را شستشو کردیم و آنها را به کرات بوئیدیم و بوسیدیم و در آغوش فشردیم
.
پدر خواست به رعایت حال پیامبر ما را از روی او بردارد،اما پیاکبر نگذاشت
:
رهایشان کن،بگذار مرا ببویند بگذار من ببویمشان بگذار آخرین بهره هایمان را از هم بگیریم آخرین دیدارهایمان را بکنیم
.
پس از این بر این دو سختی بسیار خواهد رسید و مصیبت و حادثه،احاطه شان خواهد کرد
.
خدا لعنت کند ستمگران بر خاندان مرا
.
ادامه دارد...

نوشته شده توسط : غلام حسین

نظرات دیگران [ نظر]


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >