سفارش تبلیغ
صبا ویژن

از مدینه تا ...

شنبه 86 خرداد 12 ساعت 11:14 صبح

علی جان!
بچه ها گرسنه اند.چیزی برای خوردن نداریم.چیزی هم برای فروش نداریم.اما چرا.چادر من هست.این چادر را بگیر و رهن بگذار و پولی تهیه کن تا مقداری غذا برای بچه ها تهیه کنیم.
اما کدام چادر؟
چادری وصله دار.وصله هایی با لیف خرما.
اشک در چشمان امیرالمومنین حلقه زد.نخواست دل فاطمه را بشکند.باشه فاطمه من.اما در دلش با خود می گفت این چادر...
چادر را گرفت و از خانه بیرون رفت.وارد بازار شد.به هر کس رسید موضوع را گفت.
چادر را بگیر و در عوض مقداری پول به من بده تا بعد قرضت را بدهم.
همه می خندیدند.
علی ! مگر این چادر پاره چقدر می ارزد؟
وای خدای من چادر ناموس خدا...
هیچ مسلمان نامسلمانی حاضر به این کار نشد.هیچ مسلمانی...
علی نا امید به راهش ادامه داد.چشمش به مغازه داری افتاد.آخرین امیدش بود.اما او یهودی بود.مسلمان این کار را نکرد چه انتظاری از یهودی می رود؟
حسنین گرسنه اند باید سعیش را می کرد.گرسنگی باید در کربلا به حسین و زینب برسد فعلا علی پدر حسین است مگر می شود علی باشد و حسین گرسنه بماند مگر می شود علی باشد و حسین تشنه بماند؟!
نزدیک مرد یهودی شد.
مرد می شود این چادر را برداری و در عوض پولی به من بدهی؟
یهودی نگاهی به چادر انداخت خنده ای کرد و گفت : این چادر مگر چقدر می ارزد؟
آخرین امید علی هم نا امید شد.
خواست که برود مرد یهودی قبول کرد و چادر را گرفت و پولی را به امیرالمومنین داد.
شب شد.مرد یهودی چادر را به خانه برد.تا نگاه همسرش به چادر افتاد تندی کرد که این چیست چرا این را قبول کردی.
گذشت.
زن یهودی ناگهان نوری را در خانه احساس کرد و از خواب پرید.
خدایا این نور چیست؟منبعش کجاست؟
به دنبال مرکز نور رفت.نه!خدای من مگر این چادر پاره چیست و برای کیست که این نور از آن ساطع می شود؟این چادر برای کیست؟!
شوهرش را بیدار کرد.مرد ببین این چادر چه نوری را ساطع می کند چادر را از چه کسی خریدی؟
گفت:نامش علی بن ابیطالب بود.داماد محمد پیامبر مسلمانان همسر فاطمه دختر پیامبر اسلام.
چشمهایشان گریان شد اشک بود که از چشمانشان سرازیر می شد.خدایا چرا اینقدر دیر راه را به ما نشان دادی.
زن و مرد یهودی همانجا بود که شهادتین را خواندند و به اسلام روی آوردند.
چادر را به روی دست گرفتند و به سوی خانه فاطمه حرکت کردند.
تا به خانه رسیدند در را زدند و ...
اما
این یک چادر بود که نور داشت و یهودی را مسلمان کرد.
اما من منبع نور دیگری هم در خانه دیگری دیدم.
خودم دیدی
زن خواب بود ناگهان نوری چشمانش را اذیت کرد و از خواب پرید.
پی منبع نور گشت.خدای من این نور از کجاست.
ناگهان چشمش به تنور افتاد.
بله تنور
تنور
درب تنور را برداشت
لا اله الا الله
سری را در تنور دید.نوری داشت به اندازه خورشید
فریاد زد
خولی
این سر چیست؟سر کیست؟در تنور چه کار می کند.
آمد خولی آمد و گفت:
سر حسین ابن علی است.
زن گریان وارد کوچه شد و به سر زنان بی هدف حرکت می کرد.
چند زن دیگر هم بودند.
یکی فریاد می زد مردم ببینید شوهرم سر پسر رسول الله را برایم غنیمت آورده
یکی دیگر می گفت:مردم این انگشت کیست؟
انگشترش برای کیست؟
یکی فراید می زد مردم!
این چادر پاره برای کیست؟
کدام زن بدون معجر شده؟
شوهرم چادر از سر مسلمانی کشیده و غنیمت آورده؟
لا اله الا الله
سلام علی قلب زینب الصبور


نوشته شده توسط : غلام حسین

نظرات دیگران [ نظر]