سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلی که نیست در او مهر فاطمه سنگ است

دوشنبه 86 فروردین 20 ساعت 2:27 عصر

مادر!
اگر چه تو در زمان حیات پیامبر هم سختی بسیار کشیدی ، اما در مقایسه با ظلمت بعد از وفات ، آن روزها ، روزهای خوش و خوبی و روشنی بود.
اگر چه روزها و شبها می گذشت و کمترین خوراک مرسوم ، یک لقمه نان جو هم به دهانتان نمی رسید و پوستتان بیش از پیش به استخوان می چسبید ، اما رشد اسلام را به چشم می دیدید و می دیدید که کودک اسلام ، استخوان می ترکاند ، می بالد و در رگهایش خون جریان می یابد.
مگر خود من در سالهای جنگ خندق به دنیا نیامدم؟
مگر سختی حاکم نبود؟مگر رنج پلاس خود را نگشوده بود؟
چرا، ولی یک جمله افتخار آفرین پیامبر همه سختی ها را می زدود
:
ضربه علی یوم الخندق افضل من عباده الثقلین
آری،امروز روز اندوه است ، آن روزها ،ایام شادکامی بود
.
پیامبر دست های ما را می گرفت ،من و حسن پا بر پای پیامبر می گذاشتیم و بعد زانوان او و بعد رانهای او و بعد شکم او بعد سینه او و او مرتب می گفت:
بالاتر بیایید نورچشمان من بالاتر بیایید
و بعد لبهایش را بر لبهای ما می گذاشت و می گفت
:
خدایا! چقدر من این حسن و حسین را دوست دارم.
من و حسن را به کشتی وا می داشت و حسن را بر علیه من تشویق می کرد.
تو گفتی:
پدر جان!بزرگتر را بر علیه کوچکتر تشویق می کنی؟
او غنچه لبهایش به خنده گشوده شد و گفت
:
جبرئیل آنسوی تر ایستاده و حسین را تشویق می کند ،حسن بی مشوق مانده است.
پیامبر همیشه از پدرمان بسیار سخن می گفت:
یکروز در ملاء عام به پدر فرمود:
ای علی!دوستی تو ایمان است و دشمنی با تو نفاق.
ای علی صراط مستقیم تویی.
ای علی حق همیشه باتوست بر زبان توست در قلب توست و بین دیدگان توست
ای علی تو به خانه خدا می مانی تو هم شان کعبه ای
ای علی تو قسمت کننده بهشت و جهنمی بهشتیان و جهنمیان به اشاره تو
معلم می شوند
.
حزب علی حزب الله است و حزب دشمنان او حزب شیطان
علی ریسمان محکم الهی است
علی پرچم هدایت است
اینها پرچم افتخاری بود که یکی پس از دیگری به دست پیامبر بر بام
خانه مان نصب می شد
.
اما پیامبر باز هم می هراسید،پیامبر در همه عمرش فقط از یک چیز می ترسید و آن این بود که پس از مرگش آتشی بیاید و بخواهد این پرچمها را بسوزاند.


نوشته شده توسط : غلام حسین

نظرات دیگران [ نظر]