سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زینب ام من نیست همتایم کسی
عالمی افتاده بر پایم بسی
زینبم من زینت نام علی
نور چشم غره العین نبی
در نجابت نیست کسی همپایه ام
سایه ام را هم ندید همسایه ام
بعد زهرا سید زنها منم
جانشین فاطمه تنها منم
این منم شد لطف حق بر من تمام ‏
یاور مظلومه چندین امام
کی رود از یاد من کرب و بلا
قتلگاه خامس آل عبا
کربلا یک باغ با خود داشتم ‏
داغها بر روی هم بگذاشتم
غصه ها نور دو عینم را گرفت
کربلا از من حسینم را گرفت
دیدم آنجا بر زمین افتاده بود
خاتم دین بی نگین افتاده بود
دیدمش اما سری بر تن نداشت
پیش رویش جز صف دشمن نداشت
از موقعی که این بچه ها خودشون رو شناختند می دیدند مادر فقط یک اسم بر لب داره اونم حسینه گاهی ‏وقتا یه گوشه ای از خونه خلوت می کنه فقط صدا می زنه حسین‏
یه روز عبدالله طاقت نیاورد جلوی زینب رو گرفت گفت:زینب جان این چه وضعیه برای خودتون درست کردید ‏هر موقعی اسم حسین توی این خونه میاد هم خودت هم بچه هات یه گوشه ای می نشینید گریه می ‏کنید فقط می گید حسین.‏
زینب بچه هاش رو با ذکر حسین شیر داده...‏
قافله حرکت کرده چند منزل مونده به مکه برسند.یه موقع دیدند دوتا سیاهی از دور پیدا شدند.‏
عباسم برو ببینم چه کسانی هستن دارن میان.‏
رفت برگشت.زینب می دونه
یه موقع دید با دوتا دسته گلهای زینب برگشت.‏
اینقدر زینب خوشحال شد.‏
قربانی های منم رسیدن.‏
دیگه پیش مادرم شرمنده نمیشم...‏
نامه نوشت عبدالله ‏
حسین جان اگر خودم نتونستم بیام اما این دوتا دسته گلهام رو برای شما فرستادم.‏
این قربانی ها رو از من قبول کن...‏
زینب بچه ها رو نشوند
گرد و خاک راه رو ازشون پاک کرد.‏
هی داره قربون صدقه بچه ها میره
مادر به فداتون بشه
من رو پیش داداشم رو سفید کردید...‏
روز عاشوراست
یکی یکی از امام اجازه میدان می گیرن
یه موقع امام حسین دید زینب مضطره
بی تابی می کنه
بچه هاش رو توی خیمه برده
هر زرهی میاره به تن بچه نمی خوره
مجبور شد به بدن بچه هاش کفن بپوشونه ‏
موهاشون رو شونه کرد
بچه ها رو آماده کرده
زینب اومد پشت خیمه امام
صدا زد حسین جان اجازه می دی اون روایتی که پدرم فرمود برات بگم
امام می دونه زینب چی می خواد بگه ‏
بگو خواهرم،
از بابام علی شنیدم وقتی برای سلیمان همه هدیه آوردن حتی حیوانات
یه موقع دیدن یه مورچه ای یه ران ملخی به دهان گرفته خودش رو به سلیمان رسوند ‏
صدا زد سلیمان من همین از دستم بر میومد
صدا زد حسین جان تو سلیمان منی بچه هایم هم همون ران ملخ منن
داداش چیز دیگه ای نداشتم برات بیارم
اجازه می دی بچه هام قربونت بشن حسین جان؟...‏
ای که با هل من معینت بی قرارم کرده ای‏
دم ز تنهایی زدی بر غم دچارم کرده ای
من که هستم واله و دلداه شیداییت
بیش از این طاقت ندارم ببینم تنهائیت
گر چه رفته اکبر اما دو غلام او به جا
جان طفلانم بلا گردان تو خون خدا
دیشب این دو در سحر از حق عنایت خواستند
در قنوت نافله فیض شهادت خواستند
خواستند از حق بلاگردان طفلانت شوند
تا شوم راضی از آنها هر دو قربانت شوند
تو مکن کاری که غوغایی نمایم در حرم
ناز کم کن ور نه سوگندت دهم بر مادرم
تو مکن امید زینب زاده ها را نا امید
ده اجازه تا که گردد کنیه ام ام الشید
تو مشو راضی که سیلی خوردنم را بنگرند
در میان شامیان افسردنم را بنگرند
بر گلوی نازک شش ماهه سوگند یا اخا
ده اجازه ده اجازه یا اباعبدالله...‏
عبدالله یک جا از زینب گله کرد.‏
زینب جان شنیدم توی کربلا هر کی می رفت میدان تو همراهیش می کردی ‏
پس چرا وقتی بچه ها به میدان رفتند شما توی خیمه نشسته بودی؟
صدا زد عبدالله آخه ترسیدم حسینم شرمندم بشه...‏
یا ام الشید یا زینب کبری


نوشته شده توسط : غلام حسین

نظرات دیگران [ نظر]


...تا رسیدند به کربلا بنی اسد به استقبال کاروان آمدند، فرمود بزرگتان را بیاورید پیرمردی از بنی اسد جلو آمد امام فرمود اسم این سرزمین چیست؟
آقا یابن رسول الله
 به این سرزمین نینوا می گن.آیا اسم دیگه ای هم داره؟به این سرزمین طف می گن قاذریه میگن.
یک یک اسامی رو برای آقا گفت.اما امام حسین گمشده ای داره.فرمود آیا این سرزمین اسم دیگه ای هم داره.
صدا زد آقا جان بین اجداد و نیاکان ما یه اسم دیگه ای هم داره به این سرزمین کربلا هم می گن.
تا اسم کربلا رو شنیدند آقا محاسنشون رو در دست گرفتند صدا زد
 اللهم انی اعوذ من الکرب و البلا
انا لله وانا الیه راجعون
بنی اسد قربانی آوردند.گفتند آقا جان اجازه می دی براتون قربانی کنیم.آقا فرمودند:نه ، نه قربانی های من همراهم هستند.من علی اصغرم رو آوردم.من علی اکبرم رو آورم.من عباس آوردم.من ...
دستور داد همینجا خیمه ها رو برپا کنید یک یک خیمه ها رو زدند.فرمود اینجا خیمه خواهرم زینب رو بزنید
خیمه زنها و بچه را هم دورش.خیمه خودم رو هم کنار خیمه زینب بزنید.آخه زینب طاقت دوری من رو نداره.
یه موقع خبر رسید آقا جان بیا زینب داره دق می کنه.خودش رو کنار زینب رسوند.زینب فرمود:
داداش،میشه از این سرزمین بریم دادش.آخه از اون موقعی که وارد این سرزمین شدیم سینم داره سنگینی میکنه دلم شور می زنه.
فرمود خیمه ها را برپا کردند.
شیخ جعفر شوشتری می فرماید:وقتی خیمه ها برپاشد فرمود همه بنی هاشم بیایید در خیمه من.فقط بنی هاشم.همه را در خیمه نشاند.بدون اینکه حرفی بزند:
فنظر الیه و بکاء ساعتها
هیچ حرفی نمی زنه حسین،فقط یک یک این زن و بچه ها را تماشا می کنه.گریه می کنه.
شاید با نگاهش بازینب حرف زده.
زینب جان یه مقدار بالاتر از این خیمه گاه یه بلندیه
پشت اون بلندی یه گودالیه
یه ساعتی باید بیای بالای اون بلندی در حالتی که نگاه کنی
والشمر جالس علی صدری
اونقدر با احترام زینب را از ناقه پیاده کردند همه بنی هاشم اومدن،محارم زینب اومدن،بنات بنی هاشم اومدن کسی قد و بالای زینب رو نبینه،
علی اکبر زیر بغل های عمه اش رو گرفت
قمر بنی هاشم زانو گرفت
زینبه
دختر علیه
عقیله بنی هاشمه
زینب می خواد وارد کربلا بشه
با احترام زینب رو پیاده کرد.
اما چند روز دیگه یه ساعتی شد زینب دور و اطرافش رو نگاه کرد
دید دیگه محرمی براش باقی نمونده
روش رو برگردوند سمت گودی قتلگاه
داداش حسین
بلند شو ما رو برگردون مدینه
داداش ما رو بین اینهمه نامحرم به کی می سپاری داداش
یه وقت دیدند از گودی قتلگاه صدا بلند شد رگهای بریده فریاد زد
الله اکبر الله اکبر  الله اکبر
ارباب همه ساربان ها رو سله داد
 زحمت کشیدید چند ماه این زن و بچه رو به اینجا رسوندید
 اما به یکی از ساربانها بیشتر از همه سله داد
فرمود اینجا نمون برو
ای کاش رفته بود
اگه رفته بود شب 11 صدای ناله زهرا(س)بلند نمیشد ...
شعر:
کربلا هم عشق و هم شور من است
کربلا سینای من تور من است
کربلا لوحی ز سر ابتداست
کربلا یک قطعه از نور خداست
کربلا یعنی تمام دین من
عشق من ایمان من آئین من
کربلا یعنی بهشت سوختن
پای گلهای خدا افروختن
کربلا یعنی بهشت فاطمه
خیمگاه و قتلگاه و علقمه
کربلا یعنی خیام سوخته
دامنی در شعله ها افروخته
کربلا یعنی صدای آب آب
در سکوت اصغر اشک رباب
آب این صحراست اشک و خون دل
گشده دریا از لب سقا خجل
پیکری بی دست اما چاک چاک
دست یکسو مشک یکسو روی خاک
عکس:

 

السلام علی المقطوع الیدین


نوشته شده توسط : غلام حسین

نظرات دیگران [ نظر]


<      1   2   3   4      >